پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

پرهام جون

اتفاقات بعد از تولد

نفسم بعد از تولدت کلی کارهای جدید اتفاق افتادند بلند میشی میایستی و سه تا چهار قدم راه میری به قول بابایی خنده داره و بامزه مثل پنگوئن بعدشم میافتی و چهاردست و پا ادامه میدی . باهامون حرف میزنی با زبون خودت انتظار داری بهت جواب هم بدیم پنج شنبه 4مهر دوتا دندون اسیاب بالا از لثه بیرون زده بودند و پسرمون صاحب ده تا دندون شد پایینی ها هم در شرف در اومدن هستند هشتا  جلو دهنت داری و دوتا اسیاب اون عقب منتظری سفره روی زمین پهن بشه تا بری وسطش بشینی مخلفاتشو بهم بریزی وقتی هم سر میز میشینیم دستهاتو لب میز میگیری و گریه کنان میخوای که بغلت کنیم تا بازم شیطونی کنی روی صندلی خودت هم نمیشینی کلا منو بابایی از ناهارخوردن با هم...
15 آبان 1392

اولین سفر سه نفره

بعد از مدت ها که تصمیم داشتیم یه مسافرت چند روزه به مشهد داشته باشیم بالاخره 14مهر موفق شدیم به سمت مشهد حرکت کنیم وشما گل پسر خوب صبح زود بیدار شدی و توی راه هم اذیت نکردی البته یکمی توی ماشین برای غذا خوردن حرص منو در میاوردی صبح دوشنبه 15 مهر شهد بودیم هتل گرفتیم و تازه فهمیدیم با این پسر بلا چطوری رستوران غذا بخوریم اخه مامانی شما روی صندلی بند نبودی و روی میزم همه چیز رو بهم میریختی که بابایی راه حل خوبی پیشنهاد داد ما شما رو توی اتاق بخوابونیم و دوتایی غذا بخوریم که واقعا جواب داد .مسئول های هتل هم حسابی با ما همکاری کردن و با اینکه غذا بردن به اتاق از رستوران ممنوع بود با دیدن وجنات شما این اجازه به ما داده شد . خلاصه با شما و...
8 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرهام جون می باشد